مرگ نوستالژی

ساخت وبلاگ
از دوران کودکی در تمام سریالها و داستان خوانده ایم که پیرمرد ها خصوصا انها که در مسجد مشغول به خدمت هستند همیشه چهره های خندان دارند و تا جوونا و بچه ها رو میبینه به اونها ابنبات و شکلات تعارف میکنه... اما من در مسجدی درس میخوانم که حاج اقا اون مسجد که حکم مدیر مجموعه رو داره، زمین تا اسمان با این خیالات و نوستالژیها تفاوت داره،  حاج اقا مسجد ما در مقابل درخواست بیست نفر مبنی بر اینکه زمان بازبودن کتابخونه رو دو ساعت اضافه کنید، بدترین الفاظ رو به کار میبره و طعم تلخ حقارت از طرف یک هموطن رو به ادم میفهمونه...دلیل منطقیش هم دوست بودن دو نفر از دختر و پسرهای کنکوری ساله قبله که الان نیستن.. ایشون که مسئول کل مسجده ولی خود خدمتکار مسجدم یک حاج اقای دیگری است که جواب سلام آدم رو هم نمیده... مواقع نماز نیز نهایتا دو ردیف و جمعا 20 نفر با میانگین سنی 60 سال به اقامه وامیستن که این اقایون نیز جز همین نفرات اند. جدا این اخلاق تند و خشن برای چیست؟چرا عده ای اینقدر زمخت اند.. شاید سختی معاش باشه یا شرایط بد اقتصادی یا اینکه این مسجد مربوط به یک ارگان نظامی هست، اما قدمای ما که در شرایط بدتری از ما زندگی میکردن چرا اینقدر خوش برخورد و دلنشین بودند.. برچسب‌ها: نوشتار دوم, اخلاق, نوستالژی+ نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۶ساعت 23:9  توسط سامان م. ترابی  |  مرگ نوستالژی...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:21

امکان ندارد درسخوان بوده باشی، کنکورت در سالهای دهه هشتاد باشد و در کتابخانه دبیرستان نگاهت به کتابهای کمک اموزشی با برگ کاهی "اندیشه سازان" نیفتاده باشد. حتما هم وقتی شروع به تورق کردی در صفحه اول کتاب با خط خوش این جمله نوشته شده بود: «زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد» به شخصه خود من اکثر پول توجیبیها و تنخواهی که از پدرم میگرفتم را خرج این اندیشه سازان کردم.تابستانها که یکماه ، یکماه و نیم به دیدار مادربزرگ به مشهد میرفتیم، اولین جایی که بعد رسیدن میرفتم پاساژ بهار و کتابفروشی گلها در طبقه -1 بود. اقا حبیب نامی بود ، مسن و خوش برخورد که کتابهای دست دوم بچه های کنکور داده را میخرید و بعد تمیز کردن و صحافی مجدد به دانش اموزان با قیمت منصفانه ای میفروخت.یک قفسه هم داشت برای کتابهای اندیشه سازان و خودش میگفت که این قفسه هر سال پر و خالی میشه و این درحالی بود که 3 سال از بسته شدن انتشارات اندیشه سازان میگذشت. تمام این قضایا را گفتم تا برسم به دکتر فرهاد میثمی، ایشان را ندیدم، اصلا تاحالا عکسی ازشان مشاهده نکردم اما عجیب با نگارش این کتاب و داستانهایی که در آنها بود ارتباط برقرار میکردم. قطعا قسمت عظیمی از شکل گیری شخصیت کنونی من مربوط به روایتهای این کتاب ها بود. یادم است که کتابرا که میگرفتم اولی مرگ نوستالژی...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:21

امروز 21 ابان دور اول دروس امتحان دستیاری را خواندم.

حدود 6 ماه به امتحان مانده است.

این پست را نوشتم که بعدها که آن را خواندم بفهمم و بدانم که ایا از این زمان درست استفاده شد یا نه.

ای دوست بیا تا غم فردانخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فرداکه از این دیر مغان درگذریم
باهفت هزارسالگان همسفریم

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۶ساعت 17:50  توسط سامان م. ترابی  | 
مرگ نوستالژی...
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:21

زمانهای زیادی از عمر من و خصوصا خردسالی در جاده های بین راهی گذشت.. ساکن همدان بودیم که به علت دوری از موطن اصلی یعنی مشهد، نوروز و یک ماه از تابستان از همدان به مشهد میرفتیم. نوروز در جاده هایی که در کنار آن شب بو و شبدر سبز بهاری رشد کرده بود حدود 18 ساعت مسافت را همراه با پدر و مادر و خواهر طی میکردیم.نوروزها تمام این مسیر را رفت و برگشت با رانندگی پدر طی میشد، تابستانها نیز ایشان مارا تا تهران میرسانند و سپس با هواپیما راهی مشهد میکردند. یزد نیز همین ترتیب برقرار بود، اما فقط عیدها... ارزو میکنم همه شما یک شب در مسیر یزد-طبس باشید تا بفهمید و ببینید اسمان کویر یعنی چه! یادم میاید هندیکم را دراوردم و داشتم از اسمان کویر فیلم میگرفتم و به قدری ستاره باران بود که هیچ نیازی به حالت شب دوربین نبود..در همین حین به طور ناخوداگاه دستم را دراز کردم تا یکی از این ستاره ها را بگیرم... تمام این مسیرها با دو الی سه نوار طی میشد. عموما کاست زمستان استاد ناظری، کاستهای داریوش و شجریان... در یکی از این مسیرها که در حال نزدیکی به طبس بودیم، کاست استاد شجریان اهنگی پخش کرد که هنوز بعد 14 سال در ذهن من مانده است... یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم/ در میان لاله و گل ، آشیانی داشتم/ گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار/ پای آن سرو روان ، اشک روانی داشتم/ آتشم برجان ولی از شکوه لب خاموش بود/ عشق را ا مرگ نوستالژی...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:21

کلا فکر نکنم بجز خودم و مدیر بلاگفا کسی بدونه این وبلاگ رو دارم! اصلا چه ربطی داشت! از رامسر بگو، کلا زیاد حرف میزنم.نمیدانم چرا! واقعا نمیدانم چرا، هرچقدر هم که از این جملات بزرگان که میگویند افراد ساکت باهوش تر و با ذکاوت ترند یا "هرکه در جمعی ساکت تر باشد از همه عاقل تر است"، روی من اثر ندارد.حال این یک بخش کار است، بدتر اینجاست که فکر نمیکنم و حرف میزنم. باز چه ربطی به رامسر داشت! نمیدانم ربطش چی است. کلا هیچ وقت نخواستم زیر سایه کسی باشم.هر چه قدر پدر مهربان و دلسوزی دارم که سی سال است در مراتب اصلی و بزرگ دولتی بوده، اما حاضر بودم برف و بوران صبحهای زمستان همدان را به مدت 30 دقیقه تحمل کنم و پیاده به مدرسه برم اما پدرم مرا نرساند.شاید خجالت میکشیدم از اینکه دیگران پای پیاده میایند و من با 405 یشمی مدل 80 موتور 2000.... باز چه ربطی به رامسر داشت! جدا دارم چه مینویسم، اینها چه ربطی به رامسر دارد! ربطش اینجاست، پریروز از شدت الودگی هوای تهران اعصابم خورد شده بود.کسی به فکر هیچکس نیست.انگار نه انگار که در لایه عمیقی از دود و سرب و کثافت زندگی میکنیم، این سه ماهه اخر سال هم پدر وقتی شبها به خانه میاید کاملا پکر است.در این وضعیت اقتصادی ناجور، حقوقها مانده و بازهم همین مواقع بیماری قدیمیش عود میکند... کهو سر شام گفتم، بابا شما شرکتتان یک اپارتمان تفریحی در رامسر داره، من بلیط میگیر مرگ نوستالژی...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 5:21

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست مدتی است عجیب به فکر حدود ده سال قبل و تب و تاب وبلاگ نویسی میان نسل خودم افتاده ام. سالها به اقتضای دوران تینجری وبلاگی درمورد هری پاتر (که نیمی از نسل ما گرفتار داستانهای خانم رولینگ(حفظه ال..) داشتم که تا قبل مرگ نوستالژی...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت: 1:56

از دوران کودکی در تمام سریالها و داستان خوانده ایم که پیرمرد ها خصوصا انها که در مسجد مشغول به خدمت هستند همیشه چهره های خندان دارند و تا جوونا و بچه ها رو میبینه به اونها ابنبات و شکلات تعارف میکنه... اما من در مسجدی درس میخوانم که حاج اقا اون مسجد مرگ نوستالژی...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ نوستالژی دنبال می کنید

برچسب : نوستالژی, نویسنده : khialate-atabaki بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت: 1:56